رایگان
آویشن دختر تنها و سختی کشیده ای است که به دلیل بی پولی و بی پناهی به دنبال کار می گردد. در این بین شخصی به او پیشنهاد کار با حقوق بالا می دهد که آویشن به خاطر حقوق و مزایای خوب این شغل نمی تواند این پیشنهاد را قبول نکند.
ولی خبر ندارد که صاحبکار اصلیش، همسر سابقش هست که بعد از پنج سال برگشته تا انتقام گذشته را…
خلاصه رمان اوشیدا
اون شبم به اصرار پریا رفتم خونه شون و صبح از همونجا راه افتادم سمت آدرس خونه افخم. استرس غیر قابل انکاری داشتم که نمی دونستم واسه چیه. شاید از اینکه انقدر راحت و بی دردسر منو قبول کرد؛ منی که یک سال تمام دنبال یه کاری میگشتم که حداقل ته تهش دویست تومن برام بمونه؛ منی که باید خودم و به آب و آتیش میزدم تابه چشم صاحبکارا بیام و منو استخدام کنن ولی باحرف دیشب پریا که یجورایی حرف برسام و تکرار کرد یه کم آروم گرفتم. اونم گفت مسلماً نمیتونه ریسک کنه و پای هرکسی رو به خونه اش باز کنه و
خب شاید من به دلش نشستم که قابل اعتماد دونستتم و خب مطمئناً منم تصمیم نداشتم ناامیدش کنم از این اعتماد. تو اتوبوس وایستاده بودم و منتظر یه جای خالی که برم بشینم چون اصلاً طاقت سرپا وایستادن و نداشتم؛ از طرفی هم زود از خونه در اومدم که بتونم با اتوبوس بیام و سر وقت برسم. چشمم به که جمعیتی بود سر صبح تو اتوبوس بودن و اکثراً داشتن چرت میزدنو گوشم به آهنگی که از هندزفری تو گوشم پخش میشد. دستی به پالتویی که از پریا قرض گرفتم و چند سایز برام بزرگ بود کشیدم و تو تنم مرتبش کردم. یه گره
محکم به کمربندش زده بودم که گشاد بودنش زیاد به چشم نیاد هرچی باشه بهتر از مانتوی رنگ و رو رفته خودم بود. دیروز با بدبختی وقتی جلوی افخم نشسته بودم سعی کردم قسمت هایی که بیشتر رنگش رفته رو بپوشونم که نبینه ولی امروز دیگه روم نشد بپوشمش. با اینکه میدونم حالا حالاها باید با همون سر کنم. بعد از پیاده روی مسافتی از ایستگاه اتوبوس بالاخره رسیدم به آدرسی که تو برگه نوشته شده بود. ولی هرچی نزدیک تر میشدم تعجبم بیشتر میشد. خب از دیروز کلی اینجا رو برای خودم تجسم کرده بودم ولی حالا …