دانلود رمان دانشجوی شیطون بلا از آوا با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
فنجون قهوه رو توی دستای سردم گرفتم و با اخمای درهم بیرون رفتم روی تک صندلی توی حیاط نشستم و به آسمون خیره شدم خیلی وقت بود که با این تنهایی کنار اومدم و توی این سال هایی که گذشته بود سعی کردم با نبودن خانوادم کنار بیام و دور از اونا باشم…
خلاصه رمان دانشجوی شیطون بلا
هنوز توی فکر بودم که در اتاق بی اجازه باز شد و امیرعلی با چشمای به خون نشسته وارد شد و عصبی گفت: _خوب می شنوم !! دست به سینه بهش خیره شدم _چی رو ؟؟! _چه سنمی با این یارو داری تا این تایم از شب باهاش بیرون بودی ؟؟ کنایه وار گفتم: _فکر کن با دوستم شام رفتم بیرون همونطوری که شما شام خانوادگی با هم بیرون بودید. کنایه ام رو زود گرفت چون کلافه دستی پشت گردنش کشید و گفت: _اون فقط بخاطر بابا بود که ن… دستمو به نشونه سکوت جلوش
گرفتم و عصبی گفتم: _هیس بسه. نمیخوام هیچ چیزی بشنوم!! _ولی اون طوری که تو فکر می کنی نیست فقط باید یه مدت بیرون نری تا من این قضیه رو با اون نیمای لعنتی حل کنم _چی میگی ؟! یعنی من باید بخاطر اون روانی خونه نشین بشم ؟! با این حرفم عصبی شد و بلند گفت : _وقتی که مست کردی و ولو شدی تو تختش همه چیت رو به باد دادی باید فکر اینجاها رو هم می کردی. از اینکه داشت تو همه چی من رو مقصر جلوه می داد عصبی تخت سینه اش کوبیدم و با جیغ
گفتم: حالا من شدم مقصر همه چی هااا؟؟ یک قدم به عقب برداشت که باز با حرص دنبالش رفتم و ضربه دیگه ای تخت سینه اش کوبیدم. _چرا فکر نمی کنی مقصر همه این جریانا خودتی که خواهرش رو به بهونه الکی بردی جر داد… یکدفعه با سیلی محکمی که توی صورتم کوبید حرف توی دهنم ماسید و بیحرکت موندم که با صدای داد بلندش به خودم اومدم _بِبُر صدات رو !!!! از صدای دادش بی اختیار توی جام تکونی خوردم و دستمو روی جای سیلیش گذاشتم _ میفهمی داری …